تکرار

  

این روزا وقت بیشتری دارم :  

 درس می خونم ...

 می خوابم ...  

آهنگ گوش میدم ...  

نقاشی می کشم ...  

می نویسم ...  

بازی می کنم ...  

میرم خرید...  

با دوستام وقتمو می گذرونم ...  

نزدیک غروب که می شه تنها می شم . دیگه کاری واسه انجام دادن نمونده .یه گوشه توو اتاقم می شینم و فک می کنم . دیونه می شم . گریه می کنم ...  

یهو به خودم میام . می بینم چشام قرمز شده ... دستام بی اختیار چنگ زدن به موهام . چند تا تار مو بین انگشتام موندن ... تمام تنم می لرزه ... یادم نمیاد واسه چی اینجوری شدم ... اما تو رو می بینم که  کم کم محو می شی ....  بالشتمو می گیرم جلو چشام .. نمی خوام چیزی ببینم .

تمام امروز و دیروزای رفته همین جوری گذشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد