فردا

 

امروز که محتاج تو ام از تو خبری نیست ...   

فردا که بیایی دگر از من اثری نیست .......

نیستش !!

 asise delam ........... duset daram

نیس ! هر چی میگردم نیس ! عروسک بغلی من گم شده !

کسی اونو ندیده ؟
اشتبا کردم ، مباظبش نبودم ، می می دونم کجای این دنیا اونو جا گذاشتم ... یه لحظه ی کوچولو فقط طول کشید ، یهو غیب شد .
دمبالش گشتم اما نبود ، فک کنم گم نشده ، فرار کرده ، قایم شده ...

.

.

.

.

.

من دوباره اشتباه کردم ، داشتم دمبال اون می گشتم هاااا اما یه چیزه دیگه پیدا کردم یه عروسک زشت بد بو !

عروسک جدید من مثه دراکولاس ... ازش می ترسم ، می خوام گمش کنم ، یه جایی اونو جا بزارم .

 من عروسک ملوس خودمو می خوام ، گریه دارم ...

حتمن نباید از اول خودمو خسته می کردم ، اگه منو دوست داشت یه جایی گم می شد که من راحت پیداش کنم . یه جایی همین نزدیکی ..... مثه کمد لباسم !

تکرار

  

این روزا وقت بیشتری دارم :  

 درس می خونم ...

 می خوابم ...  

آهنگ گوش میدم ...  

نقاشی می کشم ...  

می نویسم ...  

بازی می کنم ...  

میرم خرید...  

با دوستام وقتمو می گذرونم ...  

نزدیک غروب که می شه تنها می شم . دیگه کاری واسه انجام دادن نمونده .یه گوشه توو اتاقم می شینم و فک می کنم . دیونه می شم . گریه می کنم ...  

یهو به خودم میام . می بینم چشام قرمز شده ... دستام بی اختیار چنگ زدن به موهام . چند تا تار مو بین انگشتام موندن ... تمام تنم می لرزه ... یادم نمیاد واسه چی اینجوری شدم ... اما تو رو می بینم که  کم کم محو می شی ....  بالشتمو می گیرم جلو چشام .. نمی خوام چیزی ببینم .

تمام امروز و دیروزای رفته همین جوری گذشت